محل تبلیغات شما



کاغذامو دور خودم جمع کردم و نشستم رو تخت. برای اونچه که مونده برنامه میریزم.

از هزارجا دریدم خودمو تا به این تی راضی شدم. 

ولی راضی شدم.

مدتی زنده ام و عمر کوتاهی دارم میتونم دشمن خودم باشم یا دوست خودم. میتونم برای زندگی بجنگم یا برای مرگ. میتونم غصه ی نکرده ها رو بخورم یا سرگرم کردنی ها بشم. 

همش انتخاب منه. درجا زدن به اندازه حرکت کردن چه بسا بارها بیشتر رنج آوره. 

 


اینجا نوشته بودم گمونم که حس می‌کنم با یکی تابستون اشنا میشم بیشترم منظورمم آگوست بود. خب با یکی سی و یک آگوست آشنا شدم. چیز مهمی برای گفتن نیست. حتی آشنایی عشقی در کار نیست. حتی ندیدمش نمی دونم چه شکلیه درست و حسابی. ولی دلم خواست بنویسم درباره ش. یا بیشتر درباره خودم از اون جهت که حس خوبی به این آقو دارم. 


تو آینه آسانسور به خودم خیره شدم. دلم برای خودم سوخت. شکسته و پیر شدم. 

و اهمیت نمیدم . دیگه به هیچی اهمیت نمیدم. 

یکم استرس بیخود دارم ولی در مجموع نگران نیستم. توضیحش سخته. اون استرس به هورمونام مربوطه. و آرامشم از بینشم میاد. از سن و سالم. از پذیرشم.


با بابا تدافعی حرف زدم. پرسید برنامه داری واسه دکترا؟ منم بهش گفتم هیچی نگو بهم استرس میدی. الکی گفتم نه فکری ندارم. بعد فکر کردم دیدم شاید فقط کنجکاو بوده و بس. 

مامان بابای من یه عادت خنده دار غم انگیز دارن که هر وقت ناراحتی تو رو میبینن از مرگ خودشون به عنوان وسیله (نمیدونم وسیله ی چی یا چی فکر میکنن اصولا، احتمالا وسیله خفه کردن تو) استفاده میکنن. تو داری یه چیز دیگه میگی میگن من که بمیرم یا الهی من بمیرم. خجالت آوره به خدا. خلاصه مث اون روز که مامان برای اثبات عشق و علاقه ش باب فاتحه خونیشو باز کرد بابام الان برای امید دادن به من فرمودن نگران نباش من میمیرم حقوقمو میدن به تو !

بعد الان من توقع دارم از خودم ادم سالمی باشم. خودمو سرزنش میکنم چرا حرکت نمیکنم. چرا انقد مضطربم. 

 فکر کنم تیروییدمم عود کرده. 

یه چیز مسخره دیگه، چند شبه با هرکی یه کم مشکل داشتم میاد به خوابم و باهاش ارتباط جنسی میگیرم! زن و مردم نداره. پیر و جوونم نداره. اصلا هیچی نداره. 

دلم نمیاد اینجور چپ و چول بمیرم!  (می بینم که الگوبرداریم از پدرمادرم بی نقصه)

اینجوری بگم: دلم نمیاد زندگیم زندگی یه آدم مریض باشه که همه پتانسیلاش کپک زدن. اصلا پتانسیل به تخمم. دلم نمیخواد زندگیم بیمارگونه سپری شه. لااقل از الان که فهمیدم چقد همه چی چپکیه تو زندگی من. دلم میخواد بقیه ش رو هر چقدر هست درست و خوب باشه. 

مطمئنم برنمیگردم ایران. مطمئنم کارای خیلی خوبی میکنم. از خودم مطمئنم. 

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

هنرستان غیردولتی اندیشه فردا